- یک دنده
- لجوج، سرسخت، خودرای، یک پهلو
معنی یک دنده - جستجوی لغت در جدول جو
- یک دنده
- مستبد خودرای لجوج: آدم یک دنده ایست، آرام یکنواخت. تاصبح یک دنده خوابید
- یک دنده ((~. دَ دِ))
- لجوج، خود رأی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لجباز
لجباز، مستند به رای، خود رای
یک ذره
دومین روز هفته، روز بعد از شنبه
عزیز و بی مثل و مانند، ویژگی گوهر بی نظیر، گردن بندی که میان آن یک دانه مروارید گران بها آویخته شده باشد
لجاجت، پافشاری، ایستادگی برای پیش بردن رای و نظر خود
حایض بی نماز (زن)، میوه ای که قسمتی از آن بر اثر ضربه فاسد شده باشد
منسوب به یکمرد آنچه کفاف یک مرد را دهد
کیفیت وحالت یک دنده: بیش ازاین نمیتوانم شاهد لجبازی و یکدندگی تو باشم
ناگهانی یکباره یک مرتبه ناگهان بغتا
بی نظیر بیهمتا: نکته وحدت مجوی از دل بی معرفت گوهر یکدانه را در دل دریا طلب. (وحشی)
یکزمانی، مدتی، چند گاهی مدتی اندک زمانی
شماری
یکه، تک وتنها، به تنهایی
پشت سرهم، یک نفس و بدون درنگ
مقدار و زمانی اندک و نامعلوم، چندی، مدتی، روزگاری، برای مثال سلیمی که یک چند نالان نخفت / خداوند را شکر صحت نگفت (سعدی۱ - ۱۷۴)
مقدار یا زمان نامعلوم، مدتی روزگاری: یک چندباقبال توای شاه جوانبخت گرد ستم از چهره ایام ستردم. (برهانی)
تنها بتنهایی: یک تنه باهزار تن مقابله میکند
متوالیاً، مدام، دایم پشت سرهم یک نفس بدون درنگ: پشت دستگاه دودکش می نشست و یک بند ناله کسالت آور و غم افزای آنرا بگوش همسایگان می رساند